مقدمه  

قابل توجه خواص بی بصیرت !

(متن زیر مطلبی است که در سال 79 در روزنامه کیهان خطاب به آیت الله مصباح به چاپ رسیدمحمدنوری زادی که روزی در برنامه های جهاد سازندگی، روایت فتح و ...برنامه های  آرمانی را به نمایش می گذاشت ...

 سالگرد شهادت آقا مرتضی سر مزارش با حمله به دوم خردادی هابرخی از اصولگرایان سنتی را اینگونه خطاب می کند: اگر کسی زیارت عاشورا بخواند و در جمله السلام علیک یا اباعبدالله مخاطبش حضرت امام آیت الله خامنه ای نباشد، لقلقه زبانی بیش نگفته است !ظرف 9سال یکنفر 180درجه عوض میشه و ازکسی که این مقاله رو در توصیف آیت الله مصباح نوشت ومقام معظم رهبری رامولاخطاب می کرد تبدیل میشه به معاند نظام ورهبری وحامی فتنه گران!!

 

   امروز حکایت مواضع محمد نوری زاد شنیدنی است !

 وی در بخشی از نامه هایش این ادعا ها را مطرح می کند:
ـ انقلاب اسلامی در این سی سال، به موفقیت دست پیدا نکرده و نتوانسته است که مدینه فاضله‌ای که وعده‌اش را می‌داد بسازد.
ـ مسئولین نظام و اطرافیان آنها، مقصر اصلی در عدم توفیق انقلاب اسلامی هستند.
ـ مردم از اطراف نظام پراکنده شده‌اند و خدا هم حکومت اسلامی را دوست ندارد!
ـ ما دوستان خود را در جهان از دست داده‌‌ایم و خیلی‌ها با ما دشمنند.!!!

البته حرف اون موقع نوری زاد دراین نامه حرف سابق الان وهمیشه بچه های ارزشی است من خلاصه ای ازاون رو آوردم کاملش رو می تونید تواینترنت پیداکنید

احتمالا خواندن این نامه برای خود محمد نوری زاد مفید باشه!!... والبته برای بعضی خواص هم!!! )

نسبت

تو چراغ راه مایی! نه این که چراغی در دست داشته باشی و در این ظلمت آذین بسته ،راه را نشان ما بدهی! نه ،تو ،خودت چراغی! هر کجا که بایستی به هر کجا که اشاره کنی . یا از هر چه که بگویی. ما با اطمینان، تو را باور کرده ایم ،ما به تو اعتماد داریم. ما از تو دروغی نشینده ایم ماتو راتاکنون با اجنبی ندیده ایم

ما امضای تو را پای معاهدات ننگین وابستگی مشاهده نکرده ایم. تو چراغ راه مایی ،از هر چه که بگویی ،باورت می کنیم!چرا چنین نباشیم؟مگر نور ،جنسش یکی نیست؟ حالا چه این نور از خورشید باشد یا از نور افکنی قوی ،یا از شمعی کوچک یا از تو که چراغ راه مایی.  با تو هستم: ای چراغ راه خوبی ها ،ای مصباح!


تو اگر چه چراغ راه مایی ،اما مطلق نیستی مگر کسی غیر از خدا می تواند مطلق باشد؟ نه تو،منتها خودت را به اشتعال آورده ای.یعنی چه؟ یعنی این که بعضی ها همتشان این میشود که چراغی در دست بگیرند و کورسویی به اطراف بتابانند.اما بعضی هم مثل تو ،خود را به اشتعال می کشند.شهدا این گونه اند.تو هم در شهادت مستغرقی.اگر شهید به یک تیر و ترکش به مقام شهود و شهادت می رسد ،تو هر روز و هر ساعت به تیری و ترکش از خدا بی خبران و معاندان و فتنه گران و جاسوسان شهید می شوی.ما اشتعال تو را می بینیم. کسی که چشم هدایت به تو دارد ،راه را گم نمی کند و در هزار توی نسبت ها زمین گیر نمیشود.
تو همچون سایر علمای ناب شیعه با به آتش کشیدن خود ، راه حق و باطل را نشان ما میدهی. امثال شماذخیره های معرفتی آخرالزمانید.

 

چلچراغ هایی که نشئه ی سوزشان ،از نفت و روغن و نیروی الکتریسیته نیست.بلکه نور ، از اشتعال وجودشان ساطع می شود. وقتی کار به این جا بکشد ،یعنی به جایی که تمام دار و ندار آدمی به آتش کشیده شود ،مگر میشود جلوی انتشار نور را گرفت؟


تو ،علاوه بر جسمت و علاوه بر علم و اندیشه و معرفت و سال ها و سال ها صبوری و حلم و اخلاق و دور اندیشی ات ،حالا آبرویت را به کبریت اشتعال سپرده ای و کسی که کارش به این جا کشید مگر از راه رفته باز می گردد؟
مگر از شتاب و انتشار نور باز می ماند؟کسی که به قول خودت ،حتی نگوید:راضیم به رضای تو و بگوید:"من کی هستم که رضایت بدهم هر چه که تو می خواهی باشد" آیا چنین کسی از زخم آبروی می هراسد؟
آن جا که سلاح و مال و کلام و استدلال کفایت نکند ،شاید آبرو به کار آید و کاری بکند.و تو ،خوب از این متاع ،در مصاف با حرامیان بهره برده ای.مبارکت باد!
آدم با کسی که احساس صمیمیت بکند ،او را با ضمیر تو خطاب می کند.در سخن گفتن با شما ،من به اندازه ی کافی ،از سهم صمیمیت خود سود جستم.حالا اجازه بدهید شأن کلام خود را به جایگاه واقعی اش باز گردانم. ما شما را چراغی از چلچراغ راه بشریت می دانیم.از غیرت و صبوری و فهم و پایمردی شما درس می گیریم و از آبرویی که بر کف دست آورده اید ،در پوست نمی گنجیم...ما معتقدیم با ردیابی نسبت آدم ها میشود به ذاتشان پی برد.شما در این وادی ، به دنبال چیستید تا نسبت شما را و ذات شما را در همان راستا مطالعه کنیم؟ برای حفظ قدرت آمده اید ؟ پول و پله ای در کار است؟ هیبتی دارد از کف می رود؟ قول و قراری؟ کارخانه ای؟ شراکتی؟ حزبی؟ نفوذی؟ ...نه! نه! نسبت شما را تنها با خدا باید سنجید. اگر نه، کافی بود شما هم قدری از نردبان وجاهت خود پایین می آمدید و سری به برلین و کنفرانسش می زدید ،در این صورت می دیدید که چگونه نام شما را به سقف آسمان حک می کردند.
و به یمن قدومتان طاق نصرت می بستند!
هر چه نسبت شما با خوبی ها و درخشندگی ها و اصالت ها و بایستگی ها بیشتر است، نسبت آنانی که به صورت شما تیغ می کشند ،رو به قهقراست.حضور شما برای آنها تنگی نفس می آورد.آنها ،به همه یا هیچ معتقدند.
... راز این همه هجمه به شما در چیست؟ آیا زبانم لال از این که می بینند شما با اجانب در ارتباطید ،در خود می گدازند؟... یا در مجامع بین المللی از لباس خود تخلیه شده اید؟ یا مخاطب صریح جاسوس ها شده اید؟... یا سنگ آزادی به سینه کوفته اید و دهان مخالفان دوخته اید؟...یا از مجامع وابسته و غیر وابسته به دولت های استکباری چراغ سبز دیده اید؟چرا چشم دیدن شما و گوش شنیدن استدلال های محکم شما را ندارند؟ بگویم علت همه ی این مخالفت ها ،تنهاد در این است که شما در جانبداری از اصالت ناب شیعه پرچم ولایت برداشته اید.
آری عزیز ما، گناه شما ،همچون اسلاف شما ،در همین است. شما اگر زبانم لال مثل آن روحانی نمای کنفرانس برلین ،زیستی مواج و شکل پذیر داشتید.حالا جشم و چراغ آنها بودید و حجم روزنامه هایشان را از مراتب علم و فهم و هوشمندی و فرزانگی و آینده نگری خود پر کرده بودند. آنها به همان نسبتی که به غرب دل داده اند ،از شما و امثال شما دل بریده اند.
شما و امثال شما ،مانع گسترش و ظهور این نسبت وابسته اید...
عمده زخم هایی که این روزها به تن شما می نشیند ،از همین ناحیه است...در این میان توهین به شما ،دقیقا نعلی است که به پای اسب مراد خود زده اند و می زنند.چرابه شما اهانت نکنند؟وجراشمارا متحجرومتصلب نخوانند؟اگرخوب بنگریم دردستور کاراینان روی شماوچلچراغ هایی که ظلمت راپس میزنند خط کشیده شده است برای خاموش کردن یک چراغ چه میشود کرد؟فهم کامپیوترهای سازمان سیا میگوید:پف کنید!حالا شما نسبت پف اینان را نه به نورالهی که به خورشید بسنجیدوقتی کسی خودرابه اشتعال کشیدباددهان برای خاموش کردن آن اشتعال مناسب نیست اگرچه زیرکی حکم میکند ازچراغ وچلچراغها بایدمحافظت کرد 

روزنامه کیهان:4 تیر 1379 ،به قلم محمد نوری زاد